شکار او به قلم حدیث افشارمهر
پارت هفتاد و چهارم
زمان ارسال : ۶۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 10 دقیقه
ولی از ترس خشمش حرف دلم را به زبان نیاوردم. توی سه مانیتور سه چیز مختلف بود؛ هک، دوربین، و نقشه ی بزرگی از شهری که توی اون زندگی می کردیم یعنی تهران.
روی صندلی نشستم و خیره به تصاویر رو به رو گفتم:
-چی هستن حالا؟
صندلی را برگرد ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
نسترن
00خیلی خوب بود .من جای الیسا ترسیدم